دوست دارم خودم را از واقعیت پرت کنم بیرون. خستهام. انگار فیلم مزخرفی پخش کردهاند و نمیگذارند از سینما بیرون بروم. بغل دستیهایم را نمیشناسم و هرکاری میکنم خوابم نمیبرد. با امید به فردا، به هفته بعد، به وقتی فلان اتفاق بیفتد خودم را سرگرم نگه میدارم. از آدمها و راضی نگه داشتنشان خستهام. از اتفاقات خستهام. از زندگی کردن، غذا خوردن، خوابیدن و نفس کشیدن خستهام. از خودم میپرسم این همه انرژی، این همه تلاش برای چه؟ از خودم درباره گوشتهای قصابیها، کامیونهای حامل شیر، قطارها، آفت کشها و امواج رادیو میپرسم. در این همه تلاش معنایی پیدا نمیکنم. به اتفاقات پیچیدهای که توی مغز و رودهها و کلیهها و کبدها و سلولها میافتد فکر میکنم و هیچ هدفی برای زندگی پیدا نمیکنم. این همه تلاش برای چه؟ کاش میشد خودم را از واقعیت پرت کنم بیرون.
درباره این سایت